کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

عشق مامان

اولین مسافرت

کسراجونم چند روزه پیش(14.9.92)من و تو وبابایی رفتیم ایوان خانه مامان بزرگ(مامان بابایی)تا عمو غلام برادر زاده خوشجلشو ببینه.راستی پیشه پدربزرگ باباهم رفتیم.پدربزرگ بچه هارو خیلی دوست داره تاتورو دید سریع یه ماچ ابدار ازت گرفت اونجا هم چند نفر از فامیلا اومدن دیدنت.یه شبم رفتیم خونه عمه مریم شام دعوتمون کرده بود اونجا هم عمه جون یه دست بلوزو شلوار بهت کادو داد به خاطر اینکه اولین بار بود میرفتی خونشون
20 آذر 1392

زمینی شدن کسری

سلام گل پسر مامان پسرم امروز که این پست وبرات میزارم شما 8روزتونه ببخشید با یه هفته تاخیر وبلاگ وupکردم گلم میخوام از روز 27مهر برات بنویسم ساعت7از خواب بیدارشدیم وساعت 8به اتفاق بابایی رفتیم بیمارستان..وقتی رسیدیم بیمارستان از توی حیاط بیمارستان بابایی از من وشما اخرین عکس دونفره ای که شما تو دله مامانی بودی ازمون گرفت یه حسه خیلی  خاصی داشتم به خودم میگفتم دیگه داره تموم میشه دلم برای لگد زدن هات تنگ میشد وقتی رفتیم داخل بیمارستان دیدم مامان کبری اونجا منتظرمون بود به اتفاق هم رفتیم به طرف زایشگاه که خانم پرستار گفت از همراهام خداحافظی کنم لحظه سختی بود بغض گلومو فشار میداد ولی خودمو کنترل کردم با بابایی و مادر جون خداحافظی ...
8 آذر 1392

40روزگی

سلام عشق مامان جیگرم امروز 40روزت شد مبارکت باشه ایشاالله 120ساله شی امروز عمه فرشته شمارو حموم داد و اب چله ات و ریختیم  و قراره امشب بریم خونه پدر بزرگ و یک هفته اونجا بمونیم راستی امروز مادر جون برات اش پخت توی فامیل قسمت کرد قراره پدر بزرگ به مناسبت ورودت به اونجا واست گوسفند سر ببره ...
8 آذر 1392

تولد یک ماهگی

سلام پسر گلم امروز روزه خیلی قشنگی عزیزم چون عشق مامان یکماهه میشه دیگه داری برای خودت مرد میشی عزیزم امروز باید ساعت 3بعدظهر تو رو ببریم ازمایش غربالگری که دایی کیکاووس امد دنبالمون چون بابایی امروز دانشگاه داشت نمیتونست مارو ببره به همین خاطر با دایی جون رفتیم.وقتی رسیدیم اونجا من و بردن تو یه اتاقی که همه مامانا اونجا بودن و داشتن نینیهاشونو میخوابوندن چون موقع ازمایش باید شماها حواب باشین تا تکون نخورین به همین خاطر منم به اونا پیوستم و حدود 45دقیقه طول کشید تا شما خوابیدی بعد رفتیم واسه ازمایش که خانم دکتر گفت متاسفانه گوش سمت چپپ عفونت داره نمیدونی مامان که چقدر ناراحت شدم حتی خواستم بیافتم گریه قرار شد یک ماهه دیگه برگردیم واسه از...
8 آذر 1392

اتلیه

سلام هناس مامان گلکم امروز با بابایی رفتیم اتلیه ارژنگ و ازت عکس گرفتیم یدونه واسه روند رشدت گرفتیم و یدونه هم با یه مار خوشگل ازت گرفتیم چون شما ساله مار دنیا اومدین عزیزم خیلی خوشگل شد عکست حالا هر موقع اماده بشه عکسش و واست اینجا میزارم تا ببینیش عزیزم راستی چند روزه پیش شما رو بردیم دکتر پیشه اقای سیدزاده تا معاینه شی که طبق معمول دوباره خواب تشریف داشتی با این وجود اقای دکتر گفت همه چیز خوبه خداشکر بعد تورو روی ترازو گذاشت وگفت ماشاالله توی 22روز یک کیلو اضافه کردی که باید توی یکماه یک کیلو اضافه میکردی که نشون میدی شما پرخورهستین البته نوش جونت هرچی میخوری همه کسم الانم اروم کنارم خوابیدی ...
8 آذر 1392

شب اخر

سلام قند وعسل مامان خوبی پسرم امشب شبه اخریه که تو دله مامانی ،9ماهه تمام فقط ماله خودم بودی هیچکس نمیتونست احساست کنه جز من ولی از فردا میخوان تو رو از من جدا کنن ....دلمتنگ میشه واسه لگدهایی که به مامان میزدی وخودتو لوس میکردی واسم وقتی که دوتایی باهم تنها بودیم حسابی مامانو از تنهایی درمیاوردی وقتی که خانه شلوغ میشد ساکت میشدی حتی برای بابایی فکر کنم از شلوغی میترسیدی یا خودتو برای دیگران لوس میکردی قربون قدوبالات برم که فقط برای مامانی تکون میخوردی حالا قراره از فردا همدیگرو ببینیم ثانیه ثانیه لحظه شماری میکنم واسه دیدنت میدونم توهم دوست داری مامانتو ببینی عزیزم کسری جونم امروز با بابایی وخاله الی رفتیم بیمارستان واسه کارهای پذیرش...
8 آذر 1392

افتادن ناف

سلام گل پسرم  اول از همه ازت معذرت میخوام که وبلاگت و خیلی دیر upمیکنم عزیزم عسل مامان 3روز پیش یعنی 12روزگیت نافت افتاد گل مامان عکسشم گرفتم هر موقع رفتم خانه اقاجون حتما واست عکسشو میزارم چون من با موبایل unمیشم نمیتونم عکس بزارم بخاطر این با لب تاپ خاله الی برات عکس میزارم کسری جونم همه میگن به دایی کیکاووس رفتی و شبیه اونی ولی باز من نمیتونم تشخیص بدم فعلا به کی رفتی فکر کنم به خاطر اینم نافت دیر افتاد جون مادر جون میگه نافه دایی کیکاووسم دیر افتاد توی20روزگی افتاد باز ما شانس اوردیم که شما زودتر نافتون افتاد ...
8 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد